سرخ بی نهایت
توی دانشگاه فنی یه استادی داشتند که به کراوات حساس بود. می گفت وقت امتحان شفاهی همه باید با کراوات بیان درس رو جواب بدن. مصطفی کراوات نمی زد نه موقع امتحان و نه هیچ جای دیگه! اون روز استاد بهش گفت چرا تو کراوات نزدی؟ جوابی نداد! مثل همیشه درس رو جواب داد و رفت. همیشه نمره هاش بیست بود ولی اون بار استاد بهش هجده داده بود! خودش میگفت این امتحان هم بیست میگرفتم. با این حال مصطفی همیشه محبوب بود و همه دوستش داشتند! چون می دونست شخصیت به کراوات نیست.
مرگ از من فرار میکند(ص30)